از یاد رفته

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ،نیست یاری که مرا یاری کند 

دیده ام خیره به ره ماند و نداد،نامه ای تا دل من شاد کند 

خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست 

در دلش جایی اگر بود مرا،پس چرا دیده ز دیدارم بست 

هر کجا مینگرم،باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده 

گفتم از دیده چو دورش سازم،بی گمان زود تر از دل برود 

مرگ باید که مرا دریابد،ور نه دردیست که مشکل برود 

میکشندم  چو در آغوش به مهر،پرسم از خود که چه شد آغوشش

نظرات 1 + ارسال نظر
صوفیا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:39

از دل برود هر آنکه از دیده برفت.....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد