یه روزی یه جایی....


میترسم از وقتی که یه روزی یه جایی از کنارم رد بشی و...

وای خدایا نه من طاقتشو ندارم

.......


وشاید سال ها بعد . . .

بی تفاوت از کنار هم بگذریم و . . .

در دل بگوییم : . . .

آن غریبه ! چقدر آشنای خاطراتم بود ! . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
ابانی چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:12

دلـــم یـک غــریبــه مـی خــواهـد
بیـــایــد بنشینــد فقـــط سکـــوتــ کنـد
و مـــن هــی حـــرفـــ بــزنــم و بـــزنـــم و بــزنــم
تـــا کمــی کـــم شــود ایـن همــه بـــار ...
بعـــد بلنــد شـــود و بـــرود
انگــــار نــه انگـــار ...!

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:14

چراغها را خاموش کنید

می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم

غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی

نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛

بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو

میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم

از من نگیر این لحظه های دلخوشی را

نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...

یادت می آید حرفی را که زدی؛

گفتی می روم،

گه گداری شاید به خوابت بیایم

شاید در خواب،

تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم

لااقل همین وعده را برایم بگذار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد