غــــرور

موجم ولی خاموش و خسته،با دست خود در هم شکسته/آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته/پیچیده طوفان در وجودم،شد پاره از هم تار و پودم/در لحظه های واپسین پیک عجل آمد مرا،افتادم و از پا نشستم/بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا،چون شیشیه ای در هم شکستم/گفتم به خود ای موج سرگردان که اخر،بنگر به خود چه بودی و اکنون چه هستی/حاصل چه بود از آن همه غرور بی دلیلت،آخر به دست صخره ساحل شکستی.

نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم... یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:32

بسیار زیبابودداداش خداقوت

نسیم... یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 18:01

برادر حامی کجایی دلم واست لک زده

صوفیا یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 18:47

شاید روزی دوباره در گذر زمان به یکدیگر برسیم!
ان روز من اشتباه گذشته را تکرار نحواهم کرد!
تو را از دست میدهم ولی غرورم را نه....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد