ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هر چــﮧ میخواهیـد بگوییــد
از این پس میـخواهمـ خودم باشـــــم
بانوے آرامــش
دخــترے از تبــار خاک
از جنــس مرگــــ ...!
گر مرا بشناسی
نه به اسم،نه به چشم
نه به یک لحظه نگاهی کوتاه
و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه
گر مرا بشناسی
با سکوتم که ز جام عطش خواستنت
لبریز است
روشنی را تو به باغ شب من می آری.
مگه جنس مرگ آرامش داره؟
مردم این شهر دردی دارند ابدی ، اسمش را گذاشته اند “یار”
هم در بودنش می نالند هم از نبودنش !