-
باخت زیبایی بود!
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 20:02
دَم از بازی حکم میزنی! دَم از حکم دل میزنی! پس به زبان “قمار” برایت میگویم! قمار زندگی را به کسی باختم که “تک” “دل” را با “خشت” برید! باخت زیبایی بود! یاد گرفتم به دل ، “دل” نبندم! یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم! دل را باید بُــر زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بــُری نکنند!
-
گاهی باید بغضت را بخوری....
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 19:59
گاهی باید بغضت را بخوری.... اشکت را تف کنی که مبادا دل کسی بلرزد… حتی درتنهایی خودت حق اشک ریختن نداری چرا که قرمزی چشمهایت دل میشکند…!
-
چه دوستی پاکی دارند کفشها
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 19:50
چه دوستی پاکی دارند کفشها هر کدام که گم میشوند آن یکی هم برای همیشه آواره میشود…....
-
از کفشهایش خوشم میامد...
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 16:06
از کفشهایش خوشم میامد بهانه ی خوبی شد برایش گفت مال خودت بپوش و برو…...
-
ببخشیـد!!!.........
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 15:57
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم... و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارم نیسـت را.....ببخشیـد!!! کــه بـا بـودنـــم تـــــرافیـک کــــــرده ام!!....................
-
کجا ماندی........؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 15:38
شب است و در به در کوچه های پر دردم فقیر و خسته بدنبال دوست میگردم…اسیر ظلمتم رفیق کجا ماندی ؟؟؟ من به اعتبار تو فانوس نیاوردم….............!!
-
چرا میخندی...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 20:56
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم… اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
-
به یادتم گرچه.....
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 20:38
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد؛ بدان هوای دلِ من است که به یادت می وزد ...
-
تو خودت...
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 16:44
به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را آنچه گفتند و سرودن تو آنی خود تو جان جهانی تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو خودت باغ بهشتی
-
تو گفتی...
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 00:14
تو گفتی ساز نشو،دل ساز تو شد به آسانی دل دمساز تو شد ربودی دین و دل را هر دو یکجا که کافر پیشه،هم آواز تو شد تو گفتی گل،زمستان گل درآمد که بهتر از بهاران گل درآمد چه کردی در کویر خشک دلها که بی یک قطره باران گل درآمد تو گفتی غم سرآید،غم سر آمد سر هر برگ غم شبنم درآمد به صحرای دل خشک کویری هزاران بوته مریم درآمد
-
لحظه ها عریانند...
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 00:07
نه تو میمانی نه اندوه نه هیچ یک از مردم این آبادی،به حباب نگران لب یک رود قسم،وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،لحظه ها عریانند. (سهراب سپهری)
-
از یاد نمی روی...
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 14:59
از یاد نمی روی... حتی اگر هزار نفر در یک شب با لباس های آراسته مرا تا کس دیگری همراهی کنند حتی روزی که هزار نفر،بی وضو نماز بخوانند و من بی تفاوت دراز بکشم بین آنها و خدا... کمی آنطرف تر زمین مرا میخواند به خواب همیشگی... و تو هنوز هم از یاد نرفته ای...
-
از یاد رفته
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 13:17
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ،نیست یاری که مرا یاری کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد،نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا،پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم،باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده گفتم از دیده چو دورش سازم،بی گمان زود تر از دل برود مرگ باید...
-
خوب باشیم
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 17:12
وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد،وقتی میمیرد مورچه اورا میخورد یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت کافیست برای سوزاندن میلیون ها درخت زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند در زندگی هیچ کس را تحقیر و اذیت نکنید شاید امروز قدرتمند باشید،اما یادتان باشد زمان از شما...
-
راز
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 16:56
هر چیزی که نگهبان آن بیشتر باشد استوار تر گردد مگر ( راز )که نکهبان آن هر چه بیشتر باشد آشکار تر...
-
بکش ما را
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 11:21
باورم کم کرده ام ای بهترین اما تو باور کن مرا سر بلند کن ماه من شو غرق حیرت کن مرا عاشقم من پیش مردم درس عبرت کن مرا دو چشم عاشقت دردیست که بر جان من افتادست بنازم این قلندر را هنوز از پا نیوفتادست اگر عاشق کشی رسم مرام خوب رویان است بکش مارا،بکش مارا که دائم عید قربان است
-
عــشــق...
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 11:10
در کشور عشق هیچ کس رهبر نیست،هیچ شاهی به گدا سرور نیست
-
کـــلـبـه مــا فــقـــرا...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 17:05
به کلبه ما فقرا یه شب تو از لطف و وفا قدم بزار صفا بکن،فراموشی به پا بکن کلبه ما صفا داره،این دله ما وفا داره آخه عزیزم چی میشه یک شب هزار شب نمیشه نه فقط کاخ بزرگان جلایی داره،کلبه ما فقرا هم صفایی داره اگر که دستم خالیه جونم رو فداتون میکنم فرش نباشه چشامو فرش زیر پاتون میکنم دوری از ریاح بکن،نظر به درویشان بکن اگر...
-
بگذرم از شهرت فرهاد هم
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 13:32
دل نبریده ایم اگر دل شکست در نشکسته ایم اگر در ببست باور تقدیر به سر داشتیم از پی برداشت نمی کاشتیم به گفتگو نشسته ام با خود دل شکسته ام غریبه با قصهء عشق دل به کسی که بسته ام چه سود با ندامتم که تشنهء محبتم هر چه زدم نمیبرم راه به ترک عادتم یار گر من را نگیرد دست کم بگذرم بگذرم بگذرم از شهرت فرهاد هم
-
تو مثل طلای نابی...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 17:07
تو مثل طلا نابی بیدارت میکنم خوابی توی تاریکی و ظلمت روشن مثل مهتابی تو به فکر آغازی توی رویای پروازی با محبت و با عشق داری دنیامو میسازی عشق تو رو ای یارم میدونی به دلم دارم تو بهاری من پائیز جوونیامو کم دارم عشق تو رو ای یارم میدونی به دلم دارم تو بهاری من پائیز جوونیامو کم دارم جوونیامو کم دارم
-
بی تو...
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 23:39
حیاط خونه دلگیره درختا همه خاموشن به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی دیگه بارون نمیباره اگرچه ابر بسیاره تو که نیستی تو این خونه دیگه آشفته بازاره تموم گُلا خشکیدن مثل خاره بیابونا دیگه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابونا امید و شوق و دلگرمی همه رفته...
-
با تو...
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 14:28
با تو چه زندگی هائی که تو رویاهام نداشتم تک وتنها بودم اما تو را تنها نمیذاشتم
-
بیا برگرد...
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 01:10
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه تموم خونه ها بیدار این خونه فقط خوابه تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره دارم میمییرم از بس غصه خوردم بیا برگرد تا از عشقت نمردم دارم میمییرم از بس غصه خوردم بیا برگرد تا از عشقت نمردم
-
دوست دارم تورو از همه بیشتر
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 15:03
گفتی خیلی سفرا کردی رو ابرا گفتی یه خونه داری ته ته دریا میریزی اشکاتو با مرگ غروبا توئی که خوبتری از همه خوبها یه جوری از نوک کوههای بلند حرف میزنی که آدم دوست داره پرواز کنه انقده بره بره تا برسه تازه اونجا که رسید عمرش رو آغاز کنه دوست دارم تو رو از همه بیشتر تو منو میکشی آخر
-
هم خونه...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 15:02
شعر تنهایی خونه دیگه خوندن نداره وقتی هم خونه نداری،خونه موندن نداره گرد تنهایی گرفته دیگه این خونه غمگین روزا هم رنگ چشاته،مثل شب ساکت و سنگین شیشه آینه شکسته رو تن سنگین طاقچه کاکلی چشماشو بسته،گلا پژمرده تو باغچه دست باد از رو درختا همه برگارو چیده دیگه هیچکی لب ایوون جوجه ها رو دون نمیده تو هوایی که تو نیستی به...
-
زیبایی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 13:57
رها شدن به دست زیباییه عاشق شدن چقدر تماشاییه چقدر قشنگه از تو گل گرفتن لحظه به لحظه با تو قد کشیدن عطری که سرگیجه به باغچه داره خاطرشم از سر ما زیاده
-
باید از این گذر گذشت...
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 14:50
زمانه همچون گذریست باید از این گذر گذشت نه راه پیش دارد نه پست باید از این سفر گذشت قسمت ما در به دری،سهم ما خوش باوری توی راه زندگی،مقصد ما در به دری فکر راحت،نفسی خوش،دل من می طلبد قفسی با در باز،ترانه ای از لب ساز،دل من می طلبد
-
گفتم که پابندم...
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 14:27
گفتم که پابندم کوه دماوندم میرفتی و از تو من دل نمیکندم رفتی و من تنها،با یاد تو ماندم تا جان به تن دارم،بهر تو میمانم روزی تو می آیی،ای رفته میدانم،خندیدی و گفتی این هم سرابی بود این آمدن رفتن،یک لحظه خوابی بود رفتی و عطر تو،در بسترم مانده تنها زتو نامی،در دفترم مانده روزی که برگردی ای نازنین من کنج قفس بی تو،مشتی...
-
نـــیازار دلــی را کــه تــو یـــارش بــاشــی
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 14:13
نازار دلی را که تو یارش باشی،معشوقه پیدا و نهانش باشی زان میترسم که از دل آزردن تو،دل خون شود و تو در میانش باشی دانی که به دیدار تو جونم تشنه،هرلحظه که بینمت فزونم تشنه من تشنه آن دو چشم مخمور توام،عالم همه زین سبب به خونم تشنه
-
خود اویی...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 14:10
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی تا بر در خانه متروکه هرکس ننشینی و به جز پرتو روشنی خود هیچ نبینی و گل وصل نچینی نه که جزئی نه چون آب در اندام سبویی،خود اویی به خدای