-
دوبـــــاره...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:13
به پایان خواهید رسید این لحظه های ملتهب این لحظه های تاول زده تب دار ومن دوباره خواهم خندید دوباره خواهم رقصید دوباره بر روی زمینی سبز خواهم نشست و شعری به نام زندگی در دفتر ایام خواهم نوشت دوباره.
-
کسی هــــــست...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:06
چه روز قشنگی بلبل بر درخت و پروانه بر گل و گل در خاک نشسته افتابی دلنشین می تابد از ان سوی سایه هوا پر از بوی پاییز است و حوض خانه پر از ماهی های بی طاقت و مظهر عشق عاشق صحرایی من در کنار من ایستاده بر دو پای تنومند خویش در کنار من ایستاده و نگاهش چو تیری از کمان رها شده بر نگاه من مینشیند و من به یکباره میفهمم کسی...
-
ایه های دوستی.
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 15:21
حضور ما درلحظه های تنهایی یک دیگر تاییدی است بر ایه های دوستی که در کتاب رسولان امده برای تکرار ایه های دوستی از سد شب خواهم گذشت و راه بر تاریکی خواهم گرفت. تا به سحر خواهم رفت دنبال سپیده, و نور را به افتاب خواهم سپرد همچنان که ستاره را به چشمانت. خورشید را به پشت بام خواهم اورد و روشنی را به دستانت. برای تکرار ایه...
-
زندگی...
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 15:11
زندگی باید چرخشی باشد در گرداب اندوه توقفی باشد در سراب اوهام گذری باشد از دیوار فریب پرشی باشد از ارتفاع زشتی و ایستادن بر پله عرفان. زندگی باید کشف ارزوهای نهان باشد پی در پی پوست انداختن مدام باور ها. زنگی باید بیرون امدن از پشت دیوار خاطره باشد گردشی در باغ شادی ها. زندگی باید خوابی باشد بر شانه عشق و استراحتی...
-
اینطور باید باشد...
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 15:04
ل حظه باید به ارامی پای نسیم باشد به نرمی پر پروانه. دقیقه باید رنگین کمان لبخند باشد سوار بر موجی روان. ساعت باید لذت چشیدن سیبی باشد در زیر نور مهتاب لذت دیدار سایه افتاب. روز باید شوق کودکی باشد نشسته بر سفره عید .شب باید محرم دیدار دو عاشق باشد انتظار شیرین دو دست .هفته باید تپش قلب پرستو باشد مغرور از پروازش در...
-
زندگی نرو من جا موندم...
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:52
لحظه میدود تند دقیقه میرود زود ساعت میگذرد به سرعت باد روز عبور میکند سریع شب میسوزد چون شمع هفته می اید عجول ماه تمام میشود اسان سال گذر میکند شتابان زندگی میدود تند میدود تند میدود تند.
-
کدوم؟
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:45
کدوم دیوونه قدرتو نفهمید کدوم عاشق نگاهت رو نمی دید کدوم پروانه پر زد از گل تو کی بازی کرد اخر با دل تو کدوم خنجر شکست پشت صداتو کدوم نقاش کشید رقص عزاتو کدوم شاعر تو شعرش پر پرت کرد کدوم افسانه ای خاکسترت کرد کدوم شمعی نسوخت با هق هق تو نبود هم درد قلب عاشق تو کدوم دردی که درمونش نبودی کدوم قلبی که تو جونش نبودی کدوم...
-
باز باران می بارد.....
شنبه 30 دیماه سال 1391 23:33
مثل وقتی که عاشقت شدم... باران می بارد........... فکر کنم!!! دوباره یکی عاشقت شده…......!؟
-
قاصدک
جمعه 29 دیماه سال 1391 20:22
کنار پنجره می ایم ... نسیم تبسم تو جاریست ... قاصدکها امده اند ... در رقص باد و یاد ... سبز ... سپید ... سرخ ... و این اخرین قاصدک ... چقدر شبیه لبخند خداحافظ توست!
-
رفتی
جمعه 29 دیماه سال 1391 20:13
رفتی ... بی انکه مرا به خدا بسپاری ... نمیدانم خدارا از یاد برده بودی یا مرا ؟؟؟
-
دخترم ...
جمعه 29 دیماه سال 1391 20:06
اولین و اخرین دختری که بخواهم جلویش زانو بزنم ... دخترم خواهد بود ... ان هم برای بستن بند کفشهایش
-
مرد که باشی ...
جمعه 29 دیماه سال 1391 19:56
مرد که باشی باید خیلی از بی اعتمادی ها رو تحمل کنی ... مرد که باشی باید دستتو بذاری رو دلت که یه موقع کسی نفهمه چه حسی داری وگرنه دست دلت رو شده ... مرد که باشی باید بشینی و واسه گذشته ایی که خیلی بهتر میتونستی ... یادش کنی ... سیگار پشت سیگار ... اشک پشت اشک ... نقاب پشت نقاب ... بکشیو ... بریزیو ... بزنی تو خلوت...
-
لبخند تو ...
جمعه 29 دیماه سال 1391 19:38
لبخند تو ... معجزه شیرینی است ... که رویای بهشت را در دل ادم زنده میکند
-
ســهــرابـــــ
جمعه 29 دیماه سال 1391 19:30
شاید ان روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید این گونه نوشت هر گلی هم باشی ... چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است
-
زن
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 18:09
زن عشق میکارد کینه درو میکند ... دیه اش نصفه دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... میتواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است ولی تو هرزمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک میخورد و...
-
نیا ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 17:44
نـــیـــــــا بـــاران ... عـاشــقــانـــه اش نــکـــن ... مـن و او مــــــا نـــشـــــدیــــــــم ...
-
باز خدایا ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 17:29
گفتم خدایا ؟؟؟ از همه دلگیرم ... گفتی حتی از من ؟!؟! گفتم نگران اینده ام ... گفتی ان با من ... ! گفتم خیلی تنهایم ... گفتی تنهاتر از من ؟!؟! گفتم درون قلبم خالیست ... گفتی پرش کن از عشق من ... گفتم دست نیاز دارم ... گفتی بگیر دست من ... گفتم از تو خیلی دورم ... گفتی من از تو نه ... گفتم اخر چگونه ارام بگیرم ؟؟؟ گفتی...
-
خدایا ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 17:03
خدایا ... این دلتنگی های مارا هیچ بارانی ارام نمیکند فکری کن ... اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت ...
-
با احتیاط....
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:10
آنقر مرا سرد کرد.. از خودش …. از عشق… که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام…! آهای!!رو احساسم پا نگذارید..! لیز میخورید….!
-
گـــــــــــل یــــــــاس
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:44
روی سر دری خونه گل های یاس بهاری یادته ازم گرفتی گفتی واسه یادگاری لای دفترت گذاشتی اسممو زیرش نوشتی گفتی تا اخر عمرت اونارو نگه میداری عمریه رو سر دریمون گل یاس میاد و میره اما هیچکی تو دلا ما جاتو هیچوقت نمیگیره روزای رفته رو امروز همه رو مرور میکردم از توی اون کوچه, بازم دوباره عبور میکردم انگاری دل دیگه رفته توی...
-
"بـه سـلامـت"یـا "بـه جـهـنــم" ؟!
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:17
گفتی از زندگیم برو ،رفـتم اما… راسـتی "بـه سـلامـت" بـود یـا "بـه جـهـنــم" ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
در عجبم.......از سیب خوردنِ مان..!!!
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:10
در عجبم.......از سیب خوردنِ مان..!!! که از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند..... مگر این همه چــــــوب که خوردیم از یک سیــــب…..شروع نشد !؟!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!
-
بدون شرح
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:02
پـــرستــوهــا هــمــه رفــتــن کـبــوتــرهــا هــمــه رفــتــن هــمــه هــمــشــهــریــان بــار سـفــر بــســتــنــد درون کــوچــه های شــهر مــا پــایــیز طــولانــیست نــمــیدانم بــهــاری هــست نــمــیدانم صــدایی هــست "عــجب صبــری خــدا دارد"
-
دلتنگی ات ارزانی خودت....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 14:55
خنده ام میگیرد.... وقتی پس از مدت ها بی خبری... بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری... میگویی : دلم برایت تنگ است!!!!! یا مرا به بازی گرفته ای... یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی.... دلتنگی ارزانی خودت . . .
-
خیلی دیره ........
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:25
خیلی دیره ........ وقتی که تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود ... بیشتر از همه دوستت داشت،....ولی …. تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بود…...
-
دلم می خواست.....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:16
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم… نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم… برای اینکه نگذارم آنها بیایند…
-
تنهایت می گذارند...ساده.....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:15
آدم ها هـــرگـز کســانی را کــــــــــــه دوســت دارنــــد فـراموشـــــ نمی کُنـــــــند..... فقــــــط عـــادتــــــ می کُـــــنــند.. کــــــــــه دیـــــگــر کِــــــنارشــــان نـــــباشـــــند .........!.........
-
....!!!!............
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:10
باید بدجنس باشی..!! تا عاشقت باشن……!! باید خیانت کنی………!! ………. تا دیوونه ات باشن…!! باید دروغ بگی……………!!……..تا همیشه تو فکرت باشن…!! باید هی رنگ عوض کنی……!!…………..تا دوسِت داشته باشن…!! اگه ساده ای …!! اگه باوفایی…!! اگه یک رنگی …!!…… همیشه تنهایی ..........
-
خواستی باش… نخواستی نباش…!
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:02
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم نه به فرداهایی که شاید بیایی! می خواهم امروز را زندگی کنم… خواستی باش… نخواستی نباش…!
-
چه زیباست نوشتن.........
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:57
چه زیباست نوشتن وقتی می دانی او می خواند ... چه زیباست سرودن وقتی می دانی او می شنود ... و چه زیباست جنون وقتی می دانی او می بیند.....................!