-
هرچه کنی بکن،مکن...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 23:49
هرچه کنی بکن،مکن ترک من ای نگار من هرچه بری ببر،مبر سنگ دلی به کار من هرچه نهی بنه،منه پای به رهگذرار من هرچه خوری بخور،مخور خون من ای نگار من هرچه روی برو،مرو راه خلاف دوستی هرچه کشی بکش،مکش صید حرم که نیست خوش هرچه شوی بشو،مشو تشنه خون زار من
-
تو خورشید منی
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 17:33
امید منی بذار مردم بدونن،غم عشق تو رو تو چشمونم بخونن.تو خورشید منی من ذره ای محتاج نورم،بیا گرمی بده به جون من اگر که دورم.فقط یه روز زتو جدا میشم که توی گورم.میدونی قلبم،آروم نداره توسینه من یه بیقراره،زنجیرو باز کن زپا دیوونه ی من چشم انتظارم بیا به خونه من...
-
همیشه از تو گفتم...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 10:16
من از صدای بارون از دل موج دریا من از نهایت شب همه شبای یلدا،من از نسیم عاشق از نفس دقایق من از سکوت ساحل زمزمه های قایق،اسم تورو شنوفتم همیشه از تو گفتم من از غروب غربت تو کوچه باغ خلوت من از سکوت محراب از ته چشم آهو دشت گلای شب بو،وقتی به ساز دریا میزنه زخم پارو،اسم تو رو شنوفتم همیشه از تو گفتم.ای تو همه دیدنم عاشق...
-
فایده نداره عشقای امروزی...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 17:44
بازی دیگه تمومه شیرین زبونی نکن اشک منو در نیار نامهربونی نکن.هرچه بلا کشیدم تقصیر سادگیم بود این همه غصه و غم حاصل زندگیم بود.میدونم این خنده هات گریه های نا به جات پشت هم اندازیه،آتیش رو قلبم نذار اشک منو در نیار این آخر بازیه.فایده نداره عشقای امروزی چشاتو روز و شب به در بدوزی ارزش زندگی به دوست داشتنه تا کی با غم...
-
دلم حق داره از تردید...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 12:26
دلم حق داره از تردید،یه عمره بی وفایی دید.به حال هرکی غم خورده یه جورایی بهش خندید.تو میگی که پشیمونی،کنارم دیگه میمونی از این حرفای تکراری خبر داری و میدونی.اگه باور کنم روزی فقط با من،تو میمونی میذارم از برات جونم خودت هم اینو میدونی
-
عزیزم دل من تو رو میخواد...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 23:48
دلم مست گل سرخه عزیزم که من دست تو دادم،نمیدونی که پاره دلم بود که در وصف تو دادم.بذار تو قصر سینه ات با تو باشه،همونجا که همیشه آرزوشه.میمیره روزی که با تو نباشه گلی که از سر شاخه جداشه.عزیزم دل من تو رو میخواد سحر شد امان از شب چشمات امان از شب چشمات.
-
...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 22:57
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند،معنی کور شدن را گره ها می فهمند/سخت بالا بروی ساده بیایی پایین،قصه تلخ مرا سر سره ها می فهمند/یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند.
-
غــــرور
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 13:34
موجم ولی خاموش و خسته،با دست خود در هم شکسته/آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته/پیچیده طوفان در وجودم،شد پاره از هم تار و پودم/در لحظه های واپسین پیک عجل آمد مرا،افتادم و از پا نشستم/بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا،چون شیشیه ای در هم شکستم/گفتم به خود ای موج سرگردان که اخر،بنگر به خود چه بودی و اکنون چه...
-
قسمت اخر درد دل
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 13:17
به آن لب تشنه می مانم که ناگاه به دریایی درافتد بی کرانه/لبی از قطره آبی تر نکرده خورد از موج وحشی تازیانه/مپرسید ای سبکباران،مپرسید.مرا با عشق او تنها گذارید.غریق لطف آن دریا نگاهم مرا تنها با این دریا سپارید.
-
کسی چشم به راهم نبود...
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 17:54
چه تاجی زدی بر سرم زندگی،به غیر از مصیبت به جز بندگی، یه روزم اگه دل به شادی گذشت چه شادی که با نامرادی گذشت.ندیدم بهاری،محبت ز یاری،دلم غرق خون شد عجب روزگاری.نه یک خنده بر لب نه چشمم به در منتظر مونده یک شب.ای زندگی دلگیرم از تو غمهات منو دیوونه کرده هر چی غم و درد تو دنیا اینجا تو قلبم لونه کرده دیدی که هیچکی...
-
درد دل 4
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 14:17
دو تنها،دوسرگردان،دوبیکس به خلوتگاه جان با هم نشستند/زبان بی همزبانی را گشودند،سکوت جاودانی را شکستند/مپرسید ای سبک باران که این دیوانه از خود به در کیست/چه گویم؟از که گویم؟با که گویم؟که این دیوانه را از خود خبر نیست...
-
درد دل 3
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 14:11
دو تنها،دو سر گردان،دو بی کس زخود بیگانه،زهستی رمیده.از این بیداد مردم رو نهفته،شرنگ نا امیدی ها چشیده.دل از بی همزبانی ها شکسته تن از نا مهربانی ها فسرده.زحسرت پای در دامن کشیده،به خلوت سر زیر بال برده.
-
درد دل2
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 12:40
غریبی بودم و گم کرده راهی،مرا با خود به هر سویی کشاندند/ شنیدم بارها از رهگذران،که زیر لب مرا دیوانه خواندند/امید خسته ام از پای ننشست،نگاه تشنه ام در جستجو بود/در آن هنگامه دیدار و پرهیز،رسیدم عاقبت انجا که بودم
-
درد دل1
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 14:24
به چشمان پری رویان این شهر به صد امید می بستم نگاهی/مگر یک تن از این نا آشنایان مرا بخشد به شهر عشق راهی/به هر چشمی به امیدی که این اوست نگاه بی قرارم خیره میماند/یکی هم زین همه نازآفرینان امیدم را به چشمانم نمیخواند
-
از من نخواهید
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:52
از من نخواهید که آرام گیرم آرام که قامت آرامشم را طوفانی خشمگین و خروشان بر خاک فکنده و ریشه تحملم را از جای کنده. به من نگویید که صبور باشم که کاسه حوصله ام از صبر خالی و جام طاقتم شکسته. نه از من نخواهید,به من نگویید که اکنون منم تنهای تنها رو در روی زندگی ایستاده ام.
-
آن که رفته باز نخواهد گشت
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:45
به من نگویید آن که رفته باز میگردد نه به من نگویید,که رفتگان دیگر هرگز برنمیگردند وآنچه بر جای می ماند,خاکستریست از خاطره ای غبار آلود و شبهی از یادی که نه مهربان است و نه خوب.
-
مـــرا با خود ببریــــد
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:39
مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر, مرا با خود ببرید.مرا که هرگز بر بامی بلند ننشسته ام و ستاره ای از اسمان نچیده ام. مرا که به هر نقطه خاکی که پا نهادم باید از دلبستگی ها دل میبریدم .مرا با خود ببرید که اینجا دیگر جای من نیست و این قلبی که در سینه می تپد دیگر قلب من نیست. قلب مرا در شبی تاریک دزدیدند و رگ های رابطه را...
-
دلـــتنـــگی...
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:32
دل تنگ دلتنگم و راه فراری نیست از این دلتنگی بار زندگی بر دوشم سنگین و اوای نا امیدیم بلند پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب اینجا تاریک تاریک است شمع امیدم از اشک هایم خیس و به هیچ حیله ای دیگر روشن نمیگردد اینجا تاریک تاریک است.
-
با خودم حرف میزنم
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 13:27
روزای سختیه نه؟ باز میگم نه,مثل روزای دیگست. تو سرم چیزایی هست؟ باز میگم نه,مثل چیزای دیگست. با خودم حرف میزنم از خودم از تو از زندگی شعرامو خط میزنم از رو بی حوصله گی.
-
صاف و ساده
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 15:23
زهری به شعر ما نیست گر هست بر ملا کن گر جمله خیر خیر است همسایه را صدا کن
-
برخیز
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 15:21
برخیز رفته در خواب دنیا نشسته در اب کشتی نوح خود را فریاد کرده دریا هوای تازه بردار الماس و زر گران نیست کالای هر دکانی در کار هر دکان نیست کشتی نشستگان را وقت سفر برامد بگذار و بگذر از دل گر با تو دل نیامد دل این و دلبر اینجاست دنیای محشر اینجاست چیزی نبوده تا حال اغاز و اخر اینجاست
-
چشم انتظار...
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 15:08
منم و یک دل ساده تو کویر گرمی دستاتو از دلم نگیر منم و قلب شکسته بی قرار با دو چشم پر اشک انتظار تنی خسته و فرسوده ز یه داغ کسی حتی نگرفت از ما سراغ یه دل شکسته و در به درم همیشه از پی تو در سفرم
-
...
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 15:03
دوباره مست و سر خوش از می مرد افکن عشقم ندارم باکی از مردن که من رویین تن عشقم
-
تــو دیــگه مــردی واســه مــن
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 14:55
ای که تو گفتی به اسم من کسیرو نداری دیگه ادم شدی و به من نیازی نداری فکر نکن دنیا همینطور میمونه به کام تو من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو, چی خیال کردی منو ول کردی تو دستای باد چطوری دات اومد عشقمون رو بردی زیاد مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت رفتی و منو فروختی به غریبه عاقبت میخوام این فکر تو رو از تو سرم...
-
به خود آی...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 15:05
حقیقت نه به رنگ است و نه بو نه به های است و نه هو نه به این است و نه او نه به جام است و سبو.
-
آنقدر مرا از رفتنت نترسان ….
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 19:03
آنقدر مرا از رفتنت نترسان …. قرار نیست همیشه بمانیم ! روزی همه رفتنی اند …. ماندن به پای کسی معرفت میخواد نه بهانه !
-
ایــنــگــونــه بــود
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 14:32
رویا نبود یا یک خواب نه حتی نقش گونی افتاده بر آب من بودم و تو دو بیگانه دو محتاج و فاصله ای که بود میان و من تو نازکتر از یک تار مو در چشمانت دیدم انچه را که هیچ جای دیگر ندیده بودم در چشمانم خواندی انچه را که هیچ کس دیگر نخوانده بود صدایت کردم در پشت پنجره تاریک تنهاییت خورشید دمید صدایم کردی در پشت پنجره خشک...
-
رفتن بهانه نمیخواهد.....
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 12:40
رفــتـن بـــــهانه نمـی خواهــد….. بهــانه هــای مــاندن کــه تمــام شــود کـــافیــست…...................
-
پـــشــت ســر2
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:38
من در غروبی سرد به دنبال اتشی,چراغی خیابان های خاکستری را پیمودم و رفتم رفتم رفتم تا به انتها انجا که هیچ چیز نبود جز تکرار سکوت و انعکاس افکارم بر دیوار هوا و ریزش بی امان عشق اری ریزش بی امان عشق از جدار سفید قلبم من شکست خویش را دیدم و خواب های اشفتگی را آزمودم من از شهر حادثه گذر کردم واز غروبی دلتنگ گذشتم از روزی...
-
پـــشــت ســر
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:24
پشت سر را نگاه نمیکنم دیگر نه پشت سر را نگاه نمیکنم دیگر که در انجا فقط خاطراتی ایستاده اند بر زمینی از علف های خشک پشت سر را نگاه نمیکنم دیگر من در لحظه های نیاز در کوچه های تاریک بی روح سلام گویان راه افتاده ام و درهای بسته را یک به یک کوفتم اما جوابی از کس نشنیدم من در ساعت اندوه در وقت ریزش حادثه به امید...