-
نمی گذرد…
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:54
دلگیرند ثانیه هایم… کسی از عقربه ی بزرگ زندگی ام خبر ندارد؟؟؟ اینجا زمان بهانه ی عقربه ی بزرگش را میگیرد… نمی گذرد…. نمی گذرد….
-
[نبودن]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:50
لغت نامه های دنیا را باید آتش زد !!! جلوی واژه [نبودن] نوشته اند: عدم حضور شخص یا چیزی … ...همین !! چقدر نبودن تو را … ......... … ساده فرض می کنند ؟!!!!!!!!!!!!!! .....افسوس……...........
-
شاید امروز... شاید هم فردا....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:38
شاید امروز... شاید هم فردا.... معلوم نیست چه زمانی برسد.... که دست خودم را بگیرم و بروم به دورهای دور..... آنجا که حتی ذهن سهراب هم با آن وسعت نتوانسته بود قایقی که قبل تر ها ساخته بود را به خشکی اش بیندازد......
-
افسانه ها را رها کن…....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:28
افسانه ها را رها کن….... دوری و دوستی کدام است؟؟؟؟؟؟؟ فاصله هایند که عشق را میبلعند......... من اگر نباشم , دیگری جایم را پر میکند..... به همین سادگی…........
-
نه خودش موند،نه خاطره هاش....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:26
نه خودش موند،نه خاطره هاش/تنها چیزی که مونده،جایه خالیشه... قصه ی دنباله دار رفتنش هنوز/شبا مثل یه ستاره از ذهنم رد میشه... دلخوشیامو زیر پاش گذاشت و گذشت/حالا فقط منم،من بی انگیزه.... کسی که دنیای من بوده یه روز/نبودنش داره دنیامو به هم می ریزه…...!
-
تو مرا دور می زدی....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:23
تو مرا دور می زدی ..... و من ....... دلم را خوش کرده بودم ...... که در محاصره توام…!!!......
-
...................دارم میبینم رفتنت را...بی انصاف...
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:15
درست مثل فنجان قهوه... که ته میکشد ... پنجره کم کم... از تصویر تو تهی میشود…. …....... .....!!! .................................................... ................................ ........................................... رفتی؟؟؟.......................... .........................
-
فقط بمون.....
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 00:00
چگونه میشود که بی تو به سر برم مگر ندیدی ماهی بی آب به خواب مرگ میرود؟؟؟؟ دریا برای تو....!! مرا تنگ کوچک دلت بس است.....
-
تو راحت باش
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 23:57
چـایــت را بنــوش نگـــران فــردا نبـاش از گنــدمـزار مــن و تـــو مشتــی کــاه میمــاند بـرای بـادهـا........
-
منو تنها گذاشتی.......
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 23:55
دیر آمدی کمی تغییر کرده ام! مرا نشناخته ای هنوز…؟ عکسم را مچاله کن … آنوقت به یاد خواهی آورد مرا…!
-
تنها شدم..........
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 15:02
درد دارد …!!! کسی تنهایت بگذارد …!! که به جرم با اوبودن همه تنهایت گذاشتند……..
-
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد...
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 14:55
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد! امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند.......
-
زخم عشق تو.......
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 14:45
ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم : اگر کاری که "عشق" با من کرد با تو می کرد ................. چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
گرد باد
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 22:14
کوله بار عشق تو را من میگذارم بر زمین بار عشق تو بر دوش کشیدن سنگین است,جان فرساست, در زیر این کوله بار سنگین شکسته ام, خسته ام و خستگی روحم از صبوری عشقم بزرگتر است عشق تو گرد بادیست من تکیه بر باد داده ام در گلویم انچنان بغضی نشسته که هیچ گریه ای از سر بازش نمیکند رو به روی دری گشوده به نا کجایی نشسته ام تمام زندگی...
-
کسی چه میداند ...
شنبه 23 دیماه سال 1391 20:29
کسی چه میداند ... من ... امروز ... چندبر فرو ریختم ... چند بار دلتنگ شدم ... از دیدن کسی که ... فقط بیراهنش شبیه تو بود ...
-
اولین باره ...
شنبه 23 دیماه سال 1391 19:51
اولین باری نیست که گریه میکنم اما اولین بار است که گریه ارامم نمیکند !؟!؟!
-
دیروز که فریاد زدی ...
شنبه 23 دیماه سال 1391 19:44
دیروز که فریاد زدی ... دوستت دارم ... گفتم بلندتر نمیشنوم چی میگی امروز که ارام گفتی دیگه دوستت ندارم گفتم هیس!!! چرا فریاد میزنی ...
-
...............
شنبه 23 دیماه سال 1391 13:46
خــدایا دیـــــدی ...؟!! کلی بـــــاران فرستادی ، تا این لکه ها را از دلـــم بشویی ... !!! من که گــــفته بودم لکه نیست ... !!! زخــم اســــت ...
-
............
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:32
دفتر عشـــق که بسته شـد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کار تو...
-
چطور فراموشت کنم.....؟
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:29
وقتی که دنیا دود شد شاید فراموشت کنم کاشانه ام نابـــــود شد شاید فراموشت کنم آسان ز دستم داده ای باشد به این هم راضیم وقتی که اشکم رود شد شاید فراموشت کنم هرگز زدستت این چنین سیلی به احساسم نخورد باشد بزن بد تر بزن اما به دســـــــــتانت قسم وقتی که تارم پود شد شاید فراموشت کنم ـــــــــ
-
میدونی؟؟
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:25
میدونی؟؟ باید بفهمی وقتی دلت میگیره... تنهایی !!! باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !!! باید عادت کنی که با کسی درد دل نکنی !!! باید درک کنی که هرکس مشکلات خودشو داره!!! باید بفهمی وقتی ناراحتی...دلتنگی....یا بی حوصله ای.... هیچ کس حوصله ی تورو نداره ...!!! دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند...!!!...
-
....................!!چی بگم...
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:19
زیر آوار آخرین حرفت جا مانده ام لـعـنتی... نمیدانی * خداحافظت * چند ریشتر بود.................................... ...!
-
دل نوشته
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:13
هر چقدر بد شدی بازم،حرف رفتن نزدم تو همش راهتو رفتی،من همش راه اومدم تا به سختیا رسیدی،خودتو باختی چرا؟ اگه دوری دغدغت بود،دورم انداختی چرا؟ هرکاری کردم به چشت،اصلا نیومد... ببخش عزیزم که همین،ازم براومد... چی شد اون حس زلالت،اون دل ساده و صاف لااقل دستشو ول کن،جلو من بی انصـــاف من دلم قد یه دریاست،طاقتم خیلی کم !...
-
چند خط سکوت........در تنهایی محض....
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:11
دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم تا کمی کم شود این همه بار . . . بعد بلند شود و برود نه نصیحتی نه . . . انگار نه انگار . . . !
-
مرورت میکنم خاتون من....تا آخرش بخونید..
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:08
پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم ! دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟ پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟ دختر : وااااای . . . از دست تو ! . . . پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟ دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم ! پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟ دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟ پسر :...
-
دل شکسته....
جمعه 22 دیماه سال 1391 23:53
گوش ات را تیز نکن دلی که شکست صدا ندارد … درد دارد … درد … اگر می خواهی صدای دل ِ شکسته اش را بشنوی … چشمانت را باز کن آن ها که از چشمش می ریزد صدای ِشکسته شدن ِ دلش است می شنوی..؟؟؟!!!!!
-
غربت
جمعه 22 دیماه سال 1391 14:36
به سراغ تو شبی می ایم... با دو صد بوسه ناب با دو صد راز و نیاز/به سراغ تو شبی می ایم با دلی خسته ز درد با غم و غصه زیاد/مثل شبنم که نشیند بر گل چو حبابی که نشیند بر آب/مثل بارون روی گلبرگ درخت همچو دیدار تو با من در خواب/ به سراغ تو شبی می ایم می ایم ... به سراغ تو شبی می ایم
-
...........STOP...........
جمعه 22 دیماه سال 1391 14:01
خیلی وقتا....خیلی دیر...آدمهای اطرافت رو میشناسی... اونوقت تازه یاد میگیری....به خیلی ها بگی............!!!!!! لطفــــفا جلــوتـــر نیـــــا.........!!!!!!!!!!
-
یکم مرورم کن.....
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 22:45
خاک میخورد اینجا.... و هیچ حواست نیست... گاهی باز کنی این صندوقچه لعنتی را..... کنـــــــار بـــزن خرت و پرت های ذهنت را.....!! کــمی هــوا بخــورد خــاطـــرات مـــن.....
-
پشیمانی
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 14:37
اسون وداع کردم باهات/با این که میمردم برات/کاشکی نمیذاشتم بری/کاشکی میی افتادم به پات/خواستم بگم ترکم نکن/پیشم بمون ای نازنین/شرح پریشونیم رو تو چشمای بارونیم ببین/هر شب با کلی اشتیاق/زل می زدم به اسمون/فرصت نمونده واسه ابراز احساس جنون