متنفرم از خودم ……


متنفرم از خودم ……


که همیشه نگران کسانی میشوم که اگر بمیرم


هم …….به چهلمم نخواهند رسید…





تـو کـمی شیـرین شـو ...


تـو کـمی شیـرین شـو

بـحران بی فـرهادی را

مـن حـل میکـنم ...





برای روز میلاد تن من،نمیخوام پیرهن شادی بپوشی به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو،به فکر هدیه ای ارزنده هستی منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه اغازم نه پایان، تویی اغاز روز بودن من. نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من

نمیخوام از گلای سرخ و آبی برایم تاج خوش بختی بیاری به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری بزار از داغی دستای تنهام بگیره هرم گرما بستر من،بزار با تو بسوزه جسم خستم ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من، به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگه خواستی بیایی دیدن من.


چه شجاع شده ای...


ترسو بودی....
جاده خیانت را برایت تنگ و تاریک و ترسناک کرده ام
اما...
چه شجاع شده ای........!!!!!............