برای روز میلاد تن من،نمیخوام پیرهن شادی بپوشی به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو،به فکر هدیه ای ارزنده هستی منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه اغازم نه پایان، تویی اغاز روز بودن من. نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من
نمیخوام از گلای سرخ و آبی برایم تاج خوش بختی بیاری به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری بزار از داغی دستای تنهام بگیره هرم گرما بستر من،بزار با تو بسوزه جسم خستم ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من، به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگه خواستی بیایی دیدن من.
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
حکـم اعــدام بود ... اعدامـی لحظه ای مکث کرد و بـوسه ای بر طنــاب دار زد .. ! دادسـتان گفت : صبر کنید , آقــای زنـدانـی این چــــه کـــاریست !؟ زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت : بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ، ولی آدم ها . . . ! بدجـــور زمــینــم زدن !
خداوندا اگر داشتن ذلیل داشتنم میکند ندارم کن
خداوندا اگر کاشتن اسیر چیدنم میکند بیکارم کن
اگر اندیشه خیانت به یاران بر سرم افتاد بر سر دارم کن
اگر به لحظه غفلتی در افتادم پیش از سقوط هوشیارم کن
اگر رنج بیماران لحظه ای از دلم بیرون رفت سخت و بی ترحم بیمارم کن
خداوندا خارم کن اما مردم آزارم نکن
همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست!
این روزها اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد،از افتادن میترسند...