ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باران که میبارد ...
گام برمیدارم و قدم زنان می روم و زیر باران رفتن را دوست دارم اشکهایم را کسی نمیبیند تمام خاطراتم را دوباره خیس میکنم حس میکنم دوباره زنده شده ام از تلخی روزگار میگویم و به دست باران میسبارم از سختی ها از نامردی ها از بخت بد و اقبال شوم همه را به دست باران میسبارم باران نیز میشوید و باک میکند باران زندگی دوباره را به یادم میاورد توان راه رفتن به من می دهد در این جاده باریک منو باران تنهای تنها هستیم هرقدر میبارد من سبک و سبک تر میشوم اما میترسم از رنگین گمان هفت رنگ بعد از باران دوباره روزگار از نو اغاز خواهد شد بس خداوندا مگیر بارانت را ز من حتی برای یک لحظه ...
حامی ممنون....خیلی شاعرانه نوشتی..........
دس مریضا
مرسی قاصدک جان از لطفت
آدمهای ساده را دوست دارم ,همانهایی که بدی هیچکس را باور ندارند.همانهایی که برای همه لبخند دارند.همانهایی که بوی ناب آدمیت میدهند و من باور دارم که تو از همانهایی