آن که رفته باز نخواهد گشت

به من نگویید آن که رفته باز میگردد نه به من نگویید,که رفتگان دیگر هرگز برنمیگردند وآنچه بر جای می ماند,خاکستریست از خاطره ای غبار آلود و شبهی از یادی که نه مهربان است و نه خوب.

مـــرا با خود ببریــــد

مرا با خود ببرید ای کبوتران مسافر, مرا با خود ببرید.مرا که هرگز بر بامی بلند ننشسته ام و ستاره ای از اسمان نچیده ام. مرا که به هر نقطه خاکی که پا نهادم باید از دلبستگی ها دل میبریدم .مرا با خود ببرید که اینجا دیگر جای من نیست و این قلبی که در سینه می تپد دیگر قلب من نیست. قلب مرا در شبی تاریک دزدیدند و رگ های رابطه را بریدند.

دلـــتنـــگی...

دل تنگ دلتنگم و راه فراری نیست از این دلتنگی بار زندگی بر دوشم سنگین و اوای نا امیدیم بلند پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب اینجا تاریک تاریک است شمع امیدم از اشک هایم خیس و به هیچ حیله ای دیگر روشن نمیگردد اینجا تاریک تاریک است. 

با خودم حرف میزنم

روزای سختیه نه؟ 

باز میگم نه,مثل روزای دیگست. 

تو سرم چیزایی هست؟ 

باز میگم نه,مثل چیزای دیگست. 

با خودم حرف میزنم 

از خودم از تو از زندگی 

شعرامو خط میزنم از رو بی حوصله گی.

صاف و ساده

زهری به شعر ما نیست گر هست بر ملا کن 

گر جمله خیر خیر است همسایه را صدا کن

برخیز

برخیز رفته در خواب دنیا نشسته در اب کشتی نوح خود را فریاد کرده دریا هوای تازه بردار الماس و زر گران نیست کالای هر دکانی در کار هر دکان نیست کشتی نشستگان را وقت سفر برامد بگذار و بگذر از دل گر با تو دل نیامد دل این و دلبر اینجاست دنیای محشر اینجاست چیزی نبوده تا حال  

اغاز و اخر اینجاست

چشم انتظار...

منم و یک دل ساده تو کویر گرمی دستاتو از دلم نگیر منم و قلب شکسته بی قرار با دو چشم پر اشک انتظار تنی خسته و فرسوده ز یه داغ کسی حتی نگرفت از ما سراغ یه دل شکسته و در به درم همیشه از پی تو در سفرم

...

دوباره مست و سر خوش از می مرد افکن عشقم ندارم باکی از مردن که من رویین تن عشقم

تــو دیــگه مــردی واســه مــن

ای که تو گفتی به اسم من کسیرو نداری دیگه ادم شدی و به من نیازی نداری فکر نکن دنیا همینطور میمونه به کام تو من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو, چی خیال کردی منو ول کردی تو دستای باد چطوری دات اومد عشقمون رو بردی زیاد مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت رفتی و منو فروختی به غریبه عاقبت میخوام این فکر تو رو از تو سرم بیرون کنم خونه ای که ساخته بودیم توی دل ویرون کنم میدونم یه روز میشه میای سر حرفای من اما اون روز دیگه دیره تو دیگه مرده واسه من

به خود آی...

حقیقت نه به رنگ است و نه بو 

نه به های است و نه هو نه به این است و نه او 

نه به جام است و سبو.