کسی هــــــست...

چه روز قشنگی بلبل بر درخت و پروانه بر گل و گل در خاک نشسته

افتابی دلنشین می تابد از ان سوی سایه

هوا پر از بوی پاییز است

و حوض خانه پر از ماهی های بی طاقت

و مظهر عشق عاشق صحرایی من در کنار من ایستاده بر دو پای تنومند خویش

در کنار من ایستاده و نگاهش چو تیری از کمان رها شده بر نگاه من مینشیند

و من به یکباره میفهمم کسی هست که مرا دوست دارد

و کسی هست که من اورا دوست دارم

و دیگر بهانه ای ندارم برای گریستن

بهانه ای ندارم برای رفتن

و تمام بهانه های من اکنون برای بودن است

برای ماندن و زیستن.

ایه های دوستی.

حضور ما درلحظه های تنهایی یک دیگر تاییدی است بر ایه های دوستی که در کتاب رسولان امده برای تکرار ایه های دوستی از سد شب خواهم گذشت و راه بر تاریکی خواهم گرفت. 

تا به سحر خواهم رفت دنبال سپیده, و نور را به افتاب خواهم سپرد همچنان که ستاره را به چشمانت. 

خورشید را به پشت بام خواهم اورد و روشنی را به دستانت. 

برای تکرار ایه های دوستی فراموشی قفس را به کبوتر خواهم اموخت. 

بی قراری باد را خواهم ربود. 

خواب ابر را خواهم اشفت و غیبت باران را به دریا خواهم گفت.

زندگی...

زندگی باید چرخشی باشد در گرداب اندوه توقفی باشد در سراب اوهام گذری باشد از دیوار فریب پرشی باشد از ارتفاع زشتی و ایستادن بر پله عرفان. 

زندگی باید کشف ارزوهای نهان باشد پی در پی پوست انداختن مدام باور ها. 

زنگی باید بیرون امدن از پشت دیوار خاطره باشد گردشی در باغ شادی ها. 

زندگی باید خوابی باشد بر شانه عشق و استراحتی دراغوش محبت.  

اینطور باید باشد...

لحظه باید به ارامی پای نسیم باشد به نرمی پر پروانه. دقیقه باید رنگین کمان لبخند باشد سوار بر موجی روان. ساعت باید لذت چشیدن سیبی باشد در زیر نور مهتاب لذت دیدار سایه افتاب. روز باید شوق کودکی باشد نشسته بر سفره عید .شب باید محرم دیدار دو عاشق باشد انتظار شیرین دو دست .هفته باید تپش قلب پرستو باشد مغرور از پروازش در اوج و شادمان از نشستن پر هایش بر کوه .ماه باید به تازگی اولین بوسه باشد بر لبان دخترکی عاشق. سال باید وسوسه هجرت باشد به رویا ای دور و اغاز سفری بر خط شگفتی ها.

زندگی نرو من جا موندم...

لحظه میدود تند 

دقیقه میرود زود 

ساعت میگذرد به سرعت باد 

روز عبور میکند سریع 

شب میسوزد چون شمع 

هفته می اید عجول 

ماه تمام میشود اسان 

سال گذر میکند شتابان 

زندگی میدود تند میدود تند میدود تند.

کدوم؟

کدوم دیوونه قدرتو نفهمید کدوم عاشق نگاهت رو نمی دید کدوم پروانه پر زد از گل تو کی بازی کرد اخر با دل تو کدوم خنجر شکست پشت صداتو کدوم نقاش کشید رقص عزاتو کدوم شاعر تو شعرش پر پرت کرد کدوم افسانه ای خاکسترت کرد کدوم شمعی نسوخت با هق هق تو نبود هم درد قلب عاشق تو کدوم دردی که درمونش نبودی کدوم قلبی که تو جونش نبودی کدوم دلی که ایمونش نبودی تو راز عشق پنهونش نبودی.  

و کدوم و کدوم و کدوم ها...

قاصدک

کنار پنجره می ایم ... 

نسیم تبسم تو جاریست ... 

قاصدکها امده اند ... 

در رقص باد و یاد ... 

سبز ... 

سپید ... 

سرخ ... 

و این اخرین قاصدک ... 

چقدر شبیه لبخند خداحافظ توست!

رفتی

رفتی ...  

 

 

 

بی انکه مرا به خدا بسپاری ...  

 

 

 

نمیدانم خدارا از یاد برده بودی یا مرا ؟؟؟

دخترم ...

اولین و اخرین دختری که بخواهم جلویش زانو بزنم ... 

 

 

دخترم خواهد بود ... 

 

 

ان هم برای بستن بند کفشهایش

مرد که باشی ...

مرد که باشی باید خیلی از بی اعتمادی ها رو تحمل کنی ... 

مرد که باشی باید دستتو بذاری رو دلت که یه موقع کسی نفهمه چه حسی داری وگرنه دست دلت رو شده ... 

مرد که باشی باید بشینی و واسه گذشته ایی که خیلی بهتر میتونستی ... یادش کنی ... سیگار پشت سیگار ... اشک پشت اشک ... نقاب پشت نقاب ... 

بکشیو ... بریزیو ... بزنی تو خلوت خودت ... که کسی نفهمه چه غمی داری 

مرد که باشی باید غماتو پشت خندت ... دل سوزیتو پشت عصبانیت ... غیزتتو پشت فریاد ... و عشقتو پشت نگاه قایم کنی