تورا به جان حسن دیدگان خود واکن
کمی به طفل حزینت بیا تماشا کن
بود مرا به جگر زخمی و تو ای مادر
کنون به گوشه چشمی بیا مداوا کن
ببین که زانوی غم در بغل گرفته علی
زهوش مرو نگهی هم به سوی بابا کن
دگر مکن زخدا مرگ خود طلب مادر
فقط برا شفا دست خویش بالا کن
زسینه اه مکش خون تازه می اید
کمی به سینه مجروح خود مدارا کن
(حسن جواهری)
دختری به کورش کبیر گفت : من عاشقت هستم ...
کوروش گفت : لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر
است و پشت سره شما ایستاده است ...
دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت :
اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی ...
من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد
من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه الوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگییم میفهمد
یه روزایی ...
یه شبایی ...
به یه ادمای خاصی خیلی احتیاج داری
گوشیتو برمیداری شمارشو بگیری
اما میدونی بی فایدس
اینقدر دلگیر و دلتنگی که یهو بخودت میای
میبینی خیره شدی به یه صفحه ی خال بیجواب
اشکات سرازیر شدن
بعد با خودت فقط یه جمله میگی
اون همه دوست داشتن
اخرش چرا اینطوری شد ...؟
مادر مرا ببخش درد بدنم بهانه بود !
کسی رهایم کرده بود ...
که صدای بلند گریه ام
اشک هایت را دراورد ... !!!
خدایا !!!!!!!!!!!!
یا خیلی برگردون عقب ...
یا خیلی بزن حلو ...
اینجای زندگیم خیلی دلم گرفته !!!
چه حسه قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی ...
یکی که بهش اعتماد داری ... بهت اعتماد داره ...
از دلتنگی هات براش میگی ...
اروم میشه ... اروم میشی ...
حسی که هیچوقت به تنفر تبدیل نمیشه ...
این حس مثل قطره های باران پاکه ...!!!
همیشه برایم سوال است
اگر قرار بود روزی او را از دست بدهم
چرا خدا خواست که ...
دوستش داشته باشم ؟؟؟؟؟؟