تو گفتی...

تو گفتی ساز نشو،دل ساز تو شد 

به آسانی دل دمساز تو شد 

ربودی دین و دل را هر دو یکجا که کافر پیشه،هم آواز تو شد 

تو گفتی گل،زمستان گل درآمد که بهتر از بهاران گل درآمد 

چه کردی در کویر خشک دلها که بی یک قطره باران گل درآمد 

تو گفتی غم سرآید،غم سر آمد سر هر برگ غم شبنم درآمد 

به صحرای دل خشک کویری هزاران بوته مریم درآمد

لحظه ها عریانند...

نه تو میمانی نه اندوه نه هیچ یک از مردم این آبادی،به حباب نگران لب یک رود قسم،وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،لحظه ها عریانند. 

(سهراب سپهری)

از یاد نمی روی...

از یاد نمی روی...
حتی اگر هزار نفر در یک شب با لباس های آراسته
مرا تا کس دیگری همراهی کنند
حتی روزی که هزار نفر،بی وضو نماز بخوانند
و من بی تفاوت دراز بکشم
بین آنها و خدا...
کمی آنطرف تر زمین مرا میخواند به خواب همیشگی...
و تو هنوز هم از یاد نرفته ای...

از یاد رفته

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ،نیست یاری که مرا یاری کند 

دیده ام خیره به ره ماند و نداد،نامه ای تا دل من شاد کند 

خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست 

در دلش جایی اگر بود مرا،پس چرا دیده ز دیدارم بست 

هر کجا مینگرم،باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده 

گفتم از دیده چو دورش سازم،بی گمان زود تر از دل برود 

مرگ باید که مرا دریابد،ور نه دردیست که مشکل برود 

میکشندم  چو در آغوش به مهر،پرسم از خود که چه شد آغوشش

خوب باشیم

وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد،وقتی میمیرد مورچه اورا میخورد 

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت کافیست برای سوزاندن میلیون ها درخت 

زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند 

در زندگی هیچ کس را تحقیر و اذیت نکنید 

 شاید امروز قدرتمند باشید،اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است 

پس  خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی بر نمی تابد.

راز

هر چیزی که نگهبان آن بیشتر باشد استوار تر گردد مگر (راز)که نکهبان آن هر چه بیشتر باشد آشکار تر...

بکش ما را

باورم کم کرده ام ای بهترین اما تو باور کن مرا 

سر بلند کن ماه من شو غرق حیرت کن مرا 

عاشقم من پیش مردم درس عبرت کن مرا 

دو چشم عاشقت دردیست که بر جان من افتادست 

بنازم این قلندر را هنوز از پا نیوفتادست 

اگر عاشق کشی رسم  مرام خوب رویان است 

بکش مارا،بکش مارا که دائم عید قربان است 

عــشــق...

در کشور عشق هیچ کس رهبر نیست،هیچ شاهی به گدا سرور نیست 

کـــلـبـه مــا فــقـــرا...

به کلبه ما فقرا یه شب تو از لطف و وفا 

قدم بزار صفا بکن،فراموشی به پا بکن 

کلبه ما صفا داره،این دله ما وفا داره 

آخه عزیزم چی میشه یک شب هزار شب نمیشه 

نه فقط کاخ بزرگان جلایی داره،کلبه ما فقرا هم صفایی داره 

اگر که دستم خالیه جونم رو فداتون میکنم 

فرش نباشه چشامو فرش زیر پاتون میکنم 

دوری از ریاح بکن،نظر به درویشان بکن 

اگر که درویش فقیره بدون که واسه تو میمیره 

اگه ماه شبم بشی چی میشه،یک شب که هزار شب نمیشه 

در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست،آنجا که صفا نیست همان نور خدا هست

بگذرم از شهرت فرهاد هم

دل نبریده ایم اگر دل شکست
در نشکسته ایم اگر در ببست
باور تقدیر به سر داشتیم
از پی برداشت نمی کاشتیم
به گفتگو نشسته ام با خود دل شکسته ام
غریبه با قصهء عشق دل به کسی که بسته ام
چه سود با ندامتم که تشنهء محبتم
هر چه زدم نمیبرم راه به ترک عادتم
یار گر من را نگیرد دست کم
بگذرم بگذرم بگذرم از شهرت فرهاد هم