سلامتی خودمون

سلامتی همه اونایی که تو دنیای مجازی صد رقم رفیق دارن ولی تو دنیای خودشون از همه تنها ترن.من عددی نیستم ولی صد رقم چاکرشونم

عشق

عشق باران منه مثل بهاران منه،گاهی داغ و سینه سوز گاهی زمستان منه.

تا با تو خندیدم...

تا با تو خندیدم اسبت رو زین کردی، با این من ساده تو بدترین کردی.گفتی که عاشق شو بگذار بتازم من هر جور دلم میخواد اونو بسازم من. یک لیخند،یک لبخند بود اشتباه من تنها گناه من.تا با تو خندیدم کج شد کلاه تو، شد غرق خودخواهی طرز نگاه تو.گفتی که عاشق شد بگذار بتازونم، در عین خودخواهی اونو بسوزونم.
تا با تو خندیدم،خود را خدا دیدی از نسل خاکی ها خود را جدا دیدی
یک لبخند،یک لبخند بود اشتباه من تنها گناه من

خدای عاشقان به خدمت جهان چه عاشقانه رسید

عشق است و حقیقت،مهر است و محبت،این است همه زندگانی.

در جوش بهاری،آواز قناری،این است بهار جاودانی.

پیغام شقایت،با آن دل عاشق این است پیام زندگانی،مهربانی.

خدای عاشقان به خدمت جهان چه عاشقانه رسید،ز روح عاشقش،ز مهربانیش بر این پدیده رسید.

اواز ابرا،زیبا ترین ترانه است از مهربانی،وقتی که پیچد در کوهساران پیام عاشقانه است از زندگانی.

واسه من که عاشق روشنی هستم،آسمون وقتی که می باره قشنگ نیست

باران می بارد امشب،دلم غم دارد امشب،آرام جان خسته ره می سپارد امشب.در نگاهت مانده چشمم،شاید از فکر سفر برگردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب.قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن،بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من

هوای یار کردم

دل از همه بریدم سر زیر پر کشیدم از آینه هم گذشتم اما به خود رسیدم،وقتی که دیدم ای داد موندن خودش عذابه هر چی می پرسم از عشق یه حرف بی جوابه

هوای یار کردم

عشق تو هر جا که هست اونجا میشه بهشتت

گفتم دل ای، دل ای دل حالا چه وقت خوابه عشق اومده سراغت منتظر جوابه.دل گفت بذار بخوابم این یکیم سرابه عشقی که من شناختم فقط توی کتابه.میخوام که بگذرم از امواج باور عشق، اما می بینم از دور پل ها همه خرابه.دوست داشتن زیادی خودش یه جور عذابه،آری به دریای عشق تا می رسیم سرابه.گفتم دل ای،دل ای دل جوانیمون چی میشه؟ میون قوم عاشق نشونیمون چی میشه؟تو مهر باطل عشق نزن رو سرنوشتت،عشق تو هر جا که هست،اونجا میشه بهشتت.

دوست داشتن زیادی خودش یه جور عذابه

صبحت بخیر

صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار.با آنکه دست سردت از قلب خسته ی تو گوید حدیث بسیار.صبحت بخیر عزیزم با آنکه در نگاهت حرفی برای من نیست،با آنکه لحظه لحظه،می خوانم از دو چشمت تن خسته ای زتکرار.در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست خو کرده ی نفس را میل رها شدن نیست. من با تمام جانم پر بسته و اسیرم، باید که با تو باشم به پای تو بمیرم.

میگویند شاد بنویس

میگویند  شاد بنویس...

نوشته هایت درد دارند!
و "من"یاد مردی می افتم

که با کمانچه اش،

گوشه خیابان شاد میزند...

اما...با چشمهای خیس...

هوای باغ پاییزم

هوای باغ پاییزم،شکفتن رفته از فالم،زدم سر بس که بر دیوار تکیده در قفس بالم.چنان بی یاور و یارم چنان بیگانه با خویشم،که حتی سایه ام دیگر نمی آید به دنبالم.