تو مثل طلای نابی...

تو مثل طلا نابی بیدارت میکنم خوابی
توی تاریکی و ظلمت روشن مثل مهتابی
تو به فکر آغازی توی رویای پروازی
با محبت و با عشق داری دنیامو میسازی
عشق تو رو ای یارم
میدونی به دلم دارم
تو بهاری من پائیز
جوونیامو کم دارم
عشق تو رو ای یارم
میدونی به دلم دارم
تو بهاری من پائیز
جوونیامو کم دارم
جوونیامو کم دارم

بی تو...


حیاط خونه دلگیره درختا همه خاموشن
به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن
چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی
دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی
دیگه بارون نمیباره اگرچه ابر بسیاره
تو که نیستی تو این خونه دیگه آشفته بازاره
تموم گُلا خشکیدن مثل خاره بیابونا
دیگه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابونا
امید و شوق و دلگرمی همه رفته از این خونه
بی تو زندگی سخته اما مردن چه آسونه

با تو...

با تو چه زندگی هائی که تو رویاهام نداشتم
تک وتنها بودم اما تو را تنها نمیذاشتم

بیا برگرد...

امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه
تموم خونه ها بیدار این خونه فقط خوابه
تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره
داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره
دارم میمییرم از بس غصه خوردم
بیا برگرد تا از عشقت نمردم
دارم میمییرم از بس غصه خوردم
بیا برگرد تا از عشقت نمردم

دوست دارم تورو از همه بیشتر

گفتی خیلی سفرا کردی رو ابرا
گفتی یه خونه داری ته ته دریا
میریزی اشکاتو با مرگ غروبا
توئی که خوبتری از همه خوبها
یه جوری از نوک کوههای بلند حرف میزنی
که آدم دوست داره پرواز کنه
انقده بره بره تا برسه
تازه اونجا که رسید عمرش رو آغاز کنه
دوست دارم تو رو از همه بیشتر
تو منو میکشی آخر

هم خونه...

شعر تنهایی خونه دیگه خوندن نداره 

وقتی هم خونه نداری،خونه موندن نداره 

گرد تنهایی گرفته دیگه این خونه غمگین 

روزا هم رنگ چشاته،مثل شب ساکت و سنگین 

شیشه آینه شکسته رو تن سنگین طاقچه 

کاکلی چشماشو بسته،گلا پژمرده تو باغچه

دست باد از رو درختا همه برگارو چیده 

دیگه هیچکی لب ایوون جوجه ها رو دون نمیده 

تو هوایی که تو نیستی به هوای کی بمونم 

زیبایی

رها شدن به دست زیباییه 

عاشق شدن چقدر تماشاییه 

چقدر قشنگه از تو گل گرفتن 

لحظه به لحظه با تو قد کشیدن 

عطری که سرگیجه به باغچه داره 

خاطرشم از سر ما زیاده 

باید از این گذر گذشت...

زمانه همچون گذریست باید از این گذر گذشت 

نه راه پیش دارد نه پست 

باید از این سفر گذشت 

قسمت ما در به دری،سهم ما خوش باوری 

توی راه زندگی،مقصد ما در به دری 

فکر راحت،نفسی خوش،دل من می طلبد 

 قفسی با در باز،ترانه ای از لب ساز،دل من می طلبد

گفتم که پابندم...

گفتم که پابندم کوه دماوندم 

میرفتی و از تو من دل نمیکندم 

رفتی و من تنها،با یاد تو ماندم 

تا جان به تن دارم،بهر تو میمانم 

روزی تو می آیی،ای رفته میدانم،خندیدی و گفتی این هم سرابی بود  

این آمدن رفتن،یک لحظه خوابی بود 

رفتی و عطر تو،در بسترم مانده 

تنها زتو نامی،در دفترم مانده 

روزی که برگردی ای نازنین من 

کنج قفس بی تو،مشتی پرم مانده 

نـــیازار دلــی را کــه تــو یـــارش بــاشــی

نازار دلی را که تو یارش باشی،معشوقه پیدا و نهانش باشی 

زان میترسم که از دل آزردن تو،دل خون شود و تو در میانش باشی 

دانی که به دیدار تو جونم تشنه،هرلحظه که بینمت فزونم تشنه 

من تشنه آن دو چشم مخمور توام،عالم همه زین سبب به خونم تشنه