خود اویی...

به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی 

تا بر در خانه متروکه هرکس ننشینی و به جز پرتو روشنی خود هیچ نبینی و گل وصل نچینی 

نه که جزئی نه چون آب در اندام سبویی،خود اویی به خدای

هرچه کنی بکن،مکن...

هرچه کنی بکن،مکن ترک من ای نگار من 

هرچه بری ببر،مبر سنگ دلی به کار من 

هرچه نهی بنه،منه پای به رهگذرار من 

هرچه خوری بخور،مخور خون من ای نگار من 

هرچه روی برو،مرو راه خلاف دوستی 

هرچه کشی بکش،مکش صید حرم که نیست خوش 

هرچه شوی بشو،مشو تشنه خون زار من 

تو خورشید منی

امید منی بذار مردم بدونن،غم عشق تو رو تو چشمونم بخونن.تو خورشید منی من ذره ای محتاج نورم،بیا گرمی بده به جون من اگر که دورم.فقط یه روز زتو جدا میشم که توی گورم.میدونی قلبم،آروم نداره توسینه من یه بیقراره،زنجیرو باز کن زپا دیوونه ی من چشم انتظارم بیا به خونه من...

همیشه از تو گفتم...

من از صدای بارون از دل موج دریا من از نهایت شب همه شبای یلدا،من از نسیم عاشق از نفس دقایق من از سکوت ساحل زمزمه های قایق،اسم تورو شنوفتم همیشه از تو گفتم من از غروب غربت تو کوچه باغ خلوت من از سکوت محراب از ته چشم آهو دشت گلای شب بو،وقتی به ساز دریا میزنه زخم پارو،اسم تو رو شنوفتم همیشه از تو گفتم.ای تو همه دیدنم عاشق چشمات منم، دنیارو با تو دیدم که از تو حرف میزنم.اگه که من نبودم کسی تو رو نمیشناخت برای رنگ چشمات کسی غزل نمی ساخت.

فایده نداره عشقای امروزی...

بازی دیگه تمومه شیرین زبونی نکن اشک منو در نیار نامهربونی نکن.هرچه بلا کشیدم تقصیر سادگیم بود این همه غصه و غم حاصل زندگیم بود.میدونم این خنده هات گریه های نا به جات پشت هم اندازیه،آتیش رو قلبم نذار اشک منو در نیار این آخر بازیه.فایده نداره عشقای امروزی چشاتو روز و شب به در بدوزی ارزش زندگی به دوست داشتنه تا کی با غم بسازی و بسوزی.

دلم حق داره از تردید...

دلم حق داره از تردید،یه عمره بی وفایی دید.به حال هرکی غم خورده یه جورایی بهش خندید.تو میگی که پشیمونی،کنارم دیگه میمونی از این حرفای تکراری خبر داری و میدونی.اگه باور کنم روزی فقط با من،تو میمونی میذارم از برات جونم خودت هم اینو میدونی

عزیزم دل من تو رو میخواد...

دلم مست گل سرخه عزیزم که من دست تو دادم،نمیدونی که پاره دلم بود که در وصف تو دادم.بذار تو قصر سینه ات با تو باشه،همونجا که همیشه آرزوشه.میمیره روزی که با تو نباشه گلی که از سر شاخه جداشه.عزیزم دل من تو رو میخواد سحر شد امان از شب چشمات امان از شب چشمات.

...

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند،معنی کور شدن را گره ها می فهمند/سخت بالا بروی ساده بیایی پایین،قصه تلخ مرا سر سره ها می فهمند/یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند.

غــــرور

موجم ولی خاموش و خسته،با دست خود در هم شکسته/آری من آن کوه غرورم درمانده و از پا نشسته/پیچیده طوفان در وجودم،شد پاره از هم تار و پودم/در لحظه های واپسین پیک عجل آمد مرا،افتادم و از پا نشستم/بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا،چون شیشیه ای در هم شکستم/گفتم به خود ای موج سرگردان که اخر،بنگر به خود چه بودی و اکنون چه هستی/حاصل چه بود از آن همه غرور بی دلیلت،آخر به دست صخره ساحل شکستی.

قسمت اخر درد دل

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه به دریایی درافتد بی کرانه/لبی از قطره آبی تر نکرده خورد از موج وحشی تازیانه/مپرسید ای سبکباران،مپرسید.مرا با عشق او تنها گذارید.غریق لطف آن دریا نگاهم مرا تنها با این دریا سپارید.